بایگانی برچسب‌ها: اصغر فرهادی

مجبوره می فهمی!؟! مجبوره!!!

این چند روز راه به راه برایم لینک می‌فرستند و ازم می‌خواهند که به تحریم کنندگان «قلاده‌های طلا» بپیوندم.
من کلا از این کار‌ها خوشم نمی‌آید. مثلا پارسال نوروز هم یک عده هوادار «جدایی نادر از سیمین» شده بودند و از آن در مقابل فیلم «اخراجی‌های ۳» دفاع می کردند. به نظر من اصل مقایسه کردن شاهکاری مثل «جدایی نادر از سیمین» با «اخراجی ها» بزرگ ترین خیانتی بود که کسی می توانست در حق اصغر فرهادی و دیگر عوامل فیلم «جدایی نادر از سیمین» بکند. مثل این است که «همشهری کین» را با «جیگر طلا» بسنجی و از مخاطبان تخمی «جیگر طلا» بخواهی به تماشای «همشهری کین» نروند یا برعکس از مخاطبان «همشهری کین» بخواهی «جیگر طلا» را تحریم کنند.
به هر حال من که ایران نیستم اما اگر بودم نمی‌رفتم «قلاده‌های طلا» را ببینم چون دست کم هنوز آنقدر شرف و ذوق دارم که نروم به تماشای همچین فیلم مزخرفی  بنشینم. یارو کارگردانش  جوری می‌گوید این فیلم را برای ثبت در تاریخ ساخته که انگار فیلم مستند ساخته. کسی نیست به او بگوید: آره ارواح خیکت! یکی فیلم تو تاریخ ثبت می‌شه یکی هم فیلم‌های گوستاو گاوراس. 
بگذریم،حالا تو این هیر و ویر که ملت همیشه در صحنه در این صفحه‌های فیس بوکی  تحریم فحش  می کشیدند به زیر و بالای دست اندرکاران فیلم «قلاده های طلا» و از خجالت خواهر و مادر بازیگران در آمده بودند. یکی پاسخ داده بود که: بابا! این بدبختا به خاطر پول مجبورن تو این فیلما بازی کنن!
من البته اصلا نمی دانم که این‌ها مجبورند یا نه. اما اگر به خاطر پول است، چرا از روی اجبار نمی روند در فیلم سوپر بازی کنند؟ که هم پولش بیشتر است و هم حال و حولش و هم با صرف وقت و هزینه خیلی کمتر در مملکت اسلامی ما به شهرت فراگیری دست پیدا می کنند.

بیان دیدگاه

دسته نوشته ها

خشکسالی و دروغ

اینکه ایرانی‌ها مردمی دروغگو و ریاکار هستند دیگر این روز‌ها نقل هر محفل و مجلسی شده است. خاصتا که امروزه دیگر بعید است پای حرف دوست و آشنایی بنشینی و سخن به بدبختی و بیچارگی و درد و جنگ و تحریم و بگیر و ببند نکشد. و معمولا هم در پایان همه متفق القول به این نتیجه می‌رسند که از ماست که بر ماست و هرچه می‌کشیم از این دورغ و دورنگی خودمان است. مشکل اینجاست که از سر شوربختی همه این‌ها حقیقت دارند. دروغ و ریا سر تا پایمان را گرفته. از پایین‌ترین آدم جامعه تا آن کله گنده‌ها. چندی پیش در خبر‌ها می‌خواندم که ویکی لیکس فاش کرده است که امیر قطر در دیدار خود با جان کری سناتور آمریکایی گفته است: «بر اساس ۳۰ سال تجربه با ایرانی‌ها، به شما می‌گویم، از صد کلمه حرفی که می‌زنند، یک کلمه‌اش راست نیست. آن‌ها به ما دروغ می‌گویند و ما نیز به آن‌ها دروغ می‌گوئیم.» بی گمان منظور امیر قطر از ایرانی‌ها من و شما یا هر شهروند عادی ایرانی دیگری نبود است. امیر قطر را سر و کار با وزیر و وکیل و رهبر و رئیس جمهور است. از طرفی اما از بس دروغ گفته‌ایم و به ریاکاری خو کرده‌ایم حرف راست دیگران را هم باور نمی‌کنیم. هر چه آمریکا و اسرائیل در بوغ و کرنا آواز جنگ سر می‌دهند خیال می‌کنیم دارند کُری می‌خوانند و کار را به جایی می‌رسانیم که باراک اوباما شخصا اعلام می‌دارد که وقتی می‌گوید گزینه حمله نظامی روی میز است و بد جور هم روی میز است اصلا بلوف نمی‌زند. این از کله گنده‌هامان.

به خورده پا‌ها که می‌رسیم وضع بهتر که نمی‌شود هیچ بد‌تر هم می‌شود. در زندگی روزمره و شخصی هم دیگر تکلیفش روشن است. از‌‌ همان بچگی با یک برنامه ریزی حساب شده عادتمان می‌دهند به دروغ گفتن و دروغ شنفتن. تلفن که زنگ می‌زد به‌مان می‌گفتند: گوشی رو بردار بگو بابا خونه نیست! اوایل کار تپق می‌زدیم و می‌گفتیم: بابام می‌گه خونه نیست! اما فقط یک دوره آموزشی کوتاه کافی بود که راه بیافتیم و حتی دروغ سفارشی هم قبول کنیم. به خواهرمان می‌گفتیم: عیدیات رو بده تا به مامانم نگم رفتی به کیف آرایشش دست زدی!

حتما بیشتر شما ویدئوی آن پسر بچه ایرانی را دیده‌اید که پدرش او را کله سحر دم در یخچال و در حالی که می‌خواهد بستنی بردارد غافلگیر می‌کند. پسرک که شاید چهار پنج سال بیشتر ندارد و فارسی را با لهجه انگلیسی صحبت می‌کند، ماهرانه فرافکنی می‌کند و دروغ می‌گوید. پدرش- که جاهلانه بچه را در موقعیتی قرار داده که مجبور است دروغ بگوید- به هیچ وجه او را به خاطر دروغ گویی ماخذه نمی‌کند و در جواب دروغ‌های پی در پی او فقط – از سر غرور شاید- می‌خندد. این وضعیت یک پسربچه ایرانی است که دارد در خارج از ایران بزرگ می‌شود و خانواده‌اش دل خوشند که بچه‌شان را دارند در فرنگ بزرگ می‌کنند، دیگر وای به حال بچه‌ای که بخواهد در ایران بزرگ شود.

نمی‌دانم فیلم بیتا را دیده‌اید یا نه. یک فیلم فارسی خوب است. شاید آن قدر خوب که دیگر نتوان به آن فیلم فارسی گفت. هژبر داریوش آن را کارگردانی کرده و گوگوش، صنا ضیائیان، مهین شهابی، پروانه معصومی و عزت الله انتظامی در آن بازی می‌کنند. این فیلم داستان عشق بیتا دخترک ساده‌ای است به کوروش که یک روزنامه نگار موفق است. در جای جای این فیلم تقریبا همه شخصیت‌ها چه خوب و چه بد و در هر موقعیتی به هم دروغ می‌گویند. هم دیگر را قال می‌گذارند و هزار بلای دیگر به سر هم می‌آورند. تنها شخصیت فیلم که از این‌ها مبرا است پدر بیتا با بازی عزت الله انتظامی است که به یک بیماری روانی دچار است و قدر سخن گفتن ندارد. در این فیلم کارگردان گوشه‌ای از زندگی ایرانی‌های شهر نشین بهتر است بگوییم تهران نشین را به خوبی به تصویر کشیده است. کاری که اصغر فرهادی بعد از گذشت نزدیک به ۴۰ سال در فیلم تحسین بر انگیز «جدایی نادر از سیمین» دوباره انجام داده است. درد اما اینجاست که گویی در این ۴۰ سال هیچ چیز تغییر نکرده است. هیچ چیز بهتر نشده است. ایرانی‌ها‌‌ همان مردم دروغ گو و ریاکار -چه از سر جبر چه از سر اختیار- باقی مانده‌اند.

بیان دیدگاه

دسته نوشته ها